حالت تاریک
آیا مایل به نصب وب اپلیکیشن پایگاه خیری سفیر افلاک هستید؟
حکایت مادری که ایستادگی‌اش رنگ زینب داشت
از سحر عاشورا تا لحظه‌های آتش و انتظار؛

حکایت مادری که ایستادگی‌اش رنگ زینب داشت

در سحر عاشورا، جوانی عاشق اهل‌بیت (ع) جان خود را فدای ایمان کرد و نور شهادت در دلش تابید؛ مژگان مرشدی جودکی، مادر شهید علی بازگیر، با صبری زینب‌وار، شاهد شکوفایی کوتاه اما جاودانه پسرش بود.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «سفیرافلاک»، در پهنهٔ سرزمین لرستان، جایی میان‌کوه‌هایی که آسمان را به آغوش می‌کشند و رودهایی که نجواهای کهن را در دل خود حمل می‌کنند، نامی جوانه زد که تقدیرش از همان نخستین لحظات، رنگی از آسمان داشت؛ علی بازگیر. جوانی از نسل دهه هشتادی، اما با قلبی به وسعت تاریخ و ایمانی ریشه‌دارتر از سال‌های عمرش؛ گویی روح او پیش از آنکه پا به این جهان بگذارد، در میانهٔ دشت نینوا و حرم رضوی خط و هدف خویش را یافته بود.

علی بزرگ نشد تا فقط زندگی کند؛ او بزرگ شد تا «بودنش» بوی خدمت بدهد. از همان کودکی عطری از مهربانی در رفتار و نگاهش پیدا بود؛ چشمانی آرام و پرنور که وقتی لبخند می‌زد، انگار غبار غم را از دل دیگران می‌زدود. نوجوانی که سرشار از غیرت بود، دستی آماده برای کمک و دلی که هرگز از عشق به اهل‌بیت (ع) خالی نمی‌شد.

او نه‌تنها در خانه و میان خانواده، که در هر جمعی که قدم می‌گذاشت، نقطهٔ اتکایی بود که می‌شد با خیال راحت بر دوشش تکیه زد. فخرش، خادمی درگاه امام رضا (ع) بود؛ مسافری که هر چند وقت یک‌بار، با قلبی پرنور از مشهد بازمی‌گشت، اما انگار تکه‌ای از جانش را همیشه همان جا، کنار ضریح شمس‌الشموس می‌گذاشت و در مسیر اربعین، در مواکب، همان قدر که خستگی راه بر پیکرش می‌نشست، شوق خدمت بر روحش بال می‌گرفت. 

سحرگاه عاشورا، هنگامی که آفتاب هنوز بر کوه‌ها چنگ نزده بود، علی با انفجار مواد منفجره به‌ جا مانده در پادگان امام علی (ع) خرم‌آباد به شهادت رسید. او رفت، اما نه به خاموشی؛ او همچنان جاری است در خاطراتی که با لبخندش گره خورده، در مهربانی‌هایی که از او به یادگار مانده، و در دل‌هایی که نامش را نه با غم، بلکه با افتخار زمزمه می‌کنند.

این روایتی بود از زندگی و شهادت علی بازگیر؛ جوانی که آرزویش همیشه شهادت بود و سرانجام در روز عاشورا، به این آرزو رسید.

با مژگان مرشدی‌جودکی مادر «شهید علی بازگیر» هم صحبت شدیم تا از زندگی و شهادت فرزندش برایمان بگوید:

مادر شهید بازگیر درباره پسرش می‌گوید: علی متولد ۲۶ بهمن ۱۳۸۲، در بیمارستان توحید خرم‌آباد، هم‌زمان با برادر دوقلویش رضا چشم به جهان گشود. مادرش با چشمانی پر از خاطره می‌گوید: سه پسر دارم؛ علی، رضا و یک فرزند کوچک‌تر. دوقلوهایم هدیه امام رضا (ع) بودند به همین خاطر نامشان را «علی» و «رضا» گذاشتیم تا همیشه یادآور نور و برکت باشند.

جوانی از دیار لرستان؛ تولدی با بوی آسمان

وی ادامه می‌دهد: روز تولد علی و رضا باخدا عهد کردم که آنها را سرباز امام‌زمان (ع) بزرگ کنم. تعالیم دینی را به آنها یاد می‌دادم و حالا که علی مرا به‌افتخار مادر شهید بودن رسانده، احساس می‌کنم درست تربیتش کرده‌ام.

مادر علی بیان می‌کند: علی از کودکی، پرانرژی و شاداب بود. ادب و احترام را خوب می‌شناخت. ما خانواده‌ای مذهبی هستیم و علی از هشت‌سالگی نمازخواندن را آغاز کرد. هیچ‌گاه از مسیر ایمان و خدمت خارج نشد. کودکی‌اش با قرآن‌خوانی و مکبری شکل گرفت و نوجوانی‌اش با شور و شوق بسیجی رنگ گرفت. در سن ۱۵ سالگی وارد گروه‌های جهادی شد و در موکب‌های امام حسین (ع) فعالیت شبانه‌روزی داشت.

قلبی به وسعت خدمت؛ از مشهد تا مسیر اربعین

مادر شهید بازگیر مطرح می‌کند: فعالیت‌های مذهبی و اجتماعی علی از حسینیه تیپ ۵۷ آغاز شد. در زمان سیل ویسیان، به کمک سیل‌زدگان شتافت و در دوران کرونا در درمانگاه حاضر شد و به محرومان خدمت کرد. علی عضو فعال شورای حوزه تعلیم‌وتربیت و سواد رسانه‌ای بود و همکاری مستمر با بسیج سازندگی داشت.

مادر علی می‌گوید: الگوی علی پدرش بود و شانه‌به‌شانه او کار می‌کرد. همکاران پدرش بارها می‌گفتند: «علی انگار پاسدار است و همه دوره‌ها را گذرانده است.

علی در مسیر رشد؛ از درس و عدالت تا شور بسیجی

 مادر شهید علی بازگیر، با چشمانی پر از خاطره و عشق به فرزندش می‌گوید: علی در درس و تحصیل هم خیلی باهوش و پرتلاش بود. او در رشتهٔ معارف درس می‌خواند و علاقه زیادی به علوم قضایی داشت. همیشه می‌گفت دوست دارد روزی قاضی شود تا عدالت را اجرا کند و گام در راه حق بردارد. اما به‌مرور که فعالیت‌هایش در بسیج ناحیه، حوزه و موکب‌ها بیشتر شد، مسیر زندگی‌اش تغییر کرد و شور خدمت عملی جای علاقه اولیهٔ او را گرفت.

او ادامه می‌دهد: بعد از گرفتن دیپلم، تصمیم بزرگی گرفت و گفت: مادر، می‌خواهم در دانشکده افسری سپاه درس بخوانم. پدرش موافق بود، اما من ابتدا مخالف بودم؛ می‌دانستم علاقهٔ قبلی‌اش چه بود و می‌خواستم راهش را بادقت انتخاب کند. اما علی با آرامش و قاطعیت گفت: مادر، راه خودم را پیدا کرده‌ام و می‌خواهم در این مسیر حرکت کنم. حرفش آن‌قدر محکم و مطمئن بود که چاره‌ای جز احترام به تصمیمش نداشتم.

مادرش با افتخار ادامه می‌دهد: او امتحان دانشکده افسری را داد و موفق شد. نزدیک سه سال در دانشکده افسری تهران بود، اما خودش درخواست داد که وارد رشتهٔ تکاوری شود تا مهارت‌های عملی‌اش کامل شود. وقتی تصمیم گرفت تکاوری برود، حتی به من گفت: مادر، می‌خواهم به سپاه قدس بروم. اما در آن زمان سوریه سقوط کرد و این فرصت از او گرفته شد.

او با صدای آرام و درعین‌حال پر از حس افتخار می‌گوید: سرانجام، پس از پایان تحصیلات دانشکده افسری، در ۳۰ بهمن‌ماه ۱۴۰۳ به تیپ ۵۷ معرفی شد و مسیر عملی خدمت و آمادگی نظامی خود را آغاز کرد. علی همیشه با همان عشق و اراده در مسیر انتخابی‌اش گام برمی‌داشت و من می‌دانستم او با تصمیمی آگاهانه، دل و جانش را در این راه گذاشته است.

وی سپس یاد رئوفی علی می‌افتد و بیان می‌کند: پسرم عاشق اهل‌بیت (ع) و امام حسین (ع) بود و افتخار خادمی حرم امام رضا (ع) را داشت و در مواظب اربعین هم به زائران خدمت می‌کرد و هیچ‌گاه از این خدمت خسته نمی‌شد. اگر کسی نیاز داشت، تا جایی که توان داشت کمک می‌کرد و هیچ‌گاه دل دیگران را رنج نمی‌داد و می‌توان گفت علی از کودکی در مسیر ایمان و خدمت رشد کرد.

آرزوهای جوانی؛ از نامزدی تا مسیر شهادت

مادرش با آرامش و اندوه می‌گوید: در روزهای قبل از شهادت، قرار بود مراسم نامزدی برای علی بگیریم. روز جمعه که جنگ شروع شد علی و پدرش چند روزی در آماده‌باش بودند و به خانه نمی‌آمدند. چهار روز بعد، علی به خانه آمد ما وسایل نامزدی را آماده کرده بودیم. گفتم حالا که پدرت مرخصی گرفته، ساعت ۸ تا ۹ شب برویم مراسم نامزدی را برگزار کنیم اما علی با آرامش و قاطعیت گفت: مادر، نمی‌خواهم دختر مردم گرفتار من شود. من شهید می‌شوم و این دختر گناه دارد.

مادرش با صدایی که از بغض پُر شده است حرفش را ادامه می‌دهد: از حرف علی ناراحت شدم، اما علی مصمم بود و همیشه آرزوی شهادت داشت. با وقوع جنگ ۱۲ روزه، نامزدی‌اش به تعویق افتاد و تمام فکر و ذکرش خدمت و حضور در میدان بود.

مادرش می‌گوید: در روزهای جنگ ۱۲ روزه هم علی در تب‌وتاب بودن در کنار یارانش می‌سوخت. برای او، زمان استراحت معنایی نداشت؛ هر لحظه‌ای که از جمع دوستان و محل خدمت دور می‌شد، دلش آشوب می‌گرفت. تکاوری که آمادگی‌اش فقط در قدرت بازوان نبود بلکه در پاکی نیت بود، در اصالت تربیت، در عهدی که مادرش در روز تولد بر لب آورد و در وجود او ریشه دواند.

آمادگی و ایثار؛ حضور در جنگ و تعهد به یاران

علی در طول جنگ، حتی پس از پایان شیفت، به ایست‌های بازرسی می‌رفت و در خانه نمی‌ماند. وقتی همکاران متأهلش شهید شدند، به همکاران مجردش گفته بود «وظیفه ماست که به میدان برویم و شهید شویم، نه کسانی که خانواده دارند».

مادر شهید بازگیر ادامه می‌دهد: شهادت آرزوی علی بود حتی در استوری‌ قبل شهادتش هم نوشته بود «خواستم بمیرم خدا رحم کرد و شهید شدم».

مادرش اضافه می‌کند: یک شب قبل از رفتنش، علی برای وداع با پدرش به محل کار او رفت. وقتی از او پرسیدم با پدرت چکار داری، گفت: «به یک مأموریت اعزام شوم، می‌خواهم پدرم را ببینم.» آری این وداع آخر با پدرش بود.

مادرش ادامه می‌دهد: روز شنبه، روز تاسوعای حسینی، ساعت ۳ بعدازظهر بود که با او تماس گرفتند تا برای آماده‌باش برود. علی در آن لحظات بی‌قراری خاصی داشت. به او گفتم پسرم چرا بی‌قراری؟ گفت: «عجله دارم، باید بروم.» گفتم: مادر چه عجله‌ای؟ همیشه که باحوصله می‌رفتی، الان چرا عجله داری؟ گفت: نه، احساس می‌کنم دیر است، باید بروم.

وی می‌گوید: «لحظه‌ای که قرآن بالای سرش گرفتم، صورتش نورانی بود. یک آن به ذهنم آمد که علی رنگ شهید گرفته است. صدقه‌ای برایش کنار گذاشتم و بردارش او را با ماشین تا درب پادگان برد.

وداع و لحظات آخر؛ مأموریت و تماس‌های تلخ

مادرش ادامه می‌دهد: «صبح روز عاشورا برایش صبحانه و چای آماده کرده بودم. ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه بود که پدرش به خانه آمد اما نمی‌دانست علی در پادگان است. دقایقی بعد فرمانده پدرش تماس گرفت و احوال او را جویا شد، سپس عموی علی به ما زنگ زد و گفت: مهرداد کجایی؟ همسرم گفت: خانه‌ام. عمویش پرسید: حالا کجا می‌خواهید بروید؟ همسرم گفت: می‌خواهیم برای عزاداری به هیئت برویم. چند لحظه بعد، عموی علی دوباره زنگ زد و گفت: مهرداد می‌گویند علی زخمی شده و او را به بیمارستان برده‌اند. ما با شنیدن این خبر، با حالتی عجیب و مضطرب خود را به بیمارستان رساندیم، اما پرسنل گفتند امروز هیچ زخمی به بیمارستان نیاورده‌اند.

پس از دقایقی تماس‌ها و اخبار متناقض، حقیقت آشکار شد؛ علی و هم‌رزمش ساعت حدود ۵ صبح روز عاشورا شهید و سرشان از تن جدا شده بود.

مادر شهید علی بازگیر، در لحظه‌های سخت شهادت فرزندش، چهره‌ای از صبر و استقامت را به نمایش گذاشت که یادآور حضرت زینب (س) بود. وقتی خبر اولیهٔ زخمی‌شدن علی به او رسید و سپس مشخص شد که او به شهادت رسیده است، قلبش در هم شکست، اما در همان لحظه‌های پراضطراب، باتکیه‌بر ایمان و یاد اهل‌بیت (ع)، خود را نگه داشت و آرامش عجیبی از او متجلی شد.

او می‌گوید: تمام لحظاتی که گفتند علی زخمی شده و در بیمارستان است، چون روز عاشورا بود، هر خیمهٔ امام حسین (ع) که جلوی چشمم ظاهر می‌شد، حس می‌کردم این خواست آقا امام حسین (ع) و الگویی از حضرت زینب (س) است که من باید صبر کنم و ایمانم را حفظ کنم.

عطر جاودان شهادت؛ عاشورا و ماندگاری نام علی

وی ادامه می‌دهد: «وقتی حقیقت شهادت علی آشکار شد، تنها کلمه‌ای که بر لبانم بود، یا امام حسین (ع) و یا حضرت زینب (س) بود. بغض و درد در قلبم بود، اما دست‌های دعا و نگاه به خیمه‌های امام حسین (ع) و یاد حضرت زینب (س) به من قدرتی می‌داد که تحمل کنم و ادامه دهم. خدا و ائمه به من صبر دادند و کمک کردند. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم بتوانم روز شهادت علی مقاومت کنم، اما با یاد حضرت زینب (س) و ایمان به خدا، توانستم.

مادرش با آرامش و درعین‌حال بغض‌آلود اضافه می‌کند: من حتی وقتی استوری قبل از شهادت علی را دیدم که نوشته بود «خواستم بمیرم، خدا رحم کرد و شهید شدم»، احساس کردم پیوند میان فرزندم و مسیر عاشورا، همچون الگویی که حضرت زینب (س) برای صبر و استقامت از خود به جا گذاشت، شکل‌گرفته است.

زندگی علی بازگیر، جوانی که دلش در امتداد عشق به اهل‌بیت (ع) می‌تپید و دستانش همیشه آماده خدمت بود، چون شعله‌ای در دل تاریخ روشن ماند. او نشان داد که بزرگی در طول عمر نیست، بلکه در شدت ایمان، پاکی نیت و عمق عشق به انسان‌ها و خداست. هر لبخندش، هر کمکش، هر گامی که در مسیر خدمت برداشت، نقطه‌ای از نور بود که در دل‌های اطرافیان تابید.

شهادت او در صبح عاشورا، همان لحظه‌ای که دل‌ها در یاد کربلا می‌لرزید، یادآور پیوندی عمیق میان ایمان و ایثار است؛ پیوندی که حتی مرگ نمی‌تواند خاموش کند.

انتهای خبر/

لینک کوتاه خبر

نظر / پاسخ از

  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر می‌گذارید!